هفت شبانه روز بود خواب ميديد هفت كوزهاي كه به هفت چشمه ميبرد، به جاي آب، خون در آن پر ميشود و هفت بار كه كوزهها ميشكنند، آب چشمهها دوباره بر ميگردد و ديگر خون در آنها جوش نميزند. لازم هم نبود شب باشد و خواب باشد تا كوزه به دوش، سر اژدرچشمه برود و كوزه در آب بكند كه بعد ببيند كوزه پر از خون شده است. كوزهي اول با سنگ سياه كنار چشه بشكند و بعد بيآنكه از خواب بيدار شود، كوزهي دومي به دوش بگيرد و يك كوه آن طرفتر، كوزه را در سياه چشمه فرو ببرد و بعد خون، جوش بزند و باز همان كند كه بار اول كرده بود و بعد يك كوه آنسويتر، كوزهي سوم را در گاوچشمه از شانه پايين بياورد و هنوز آب به كوزه نرسيده، آب كه نه، خون، شتك بزند به دست و بالش و بعد كوزه را خاكشير كند و كوزه به دوش، سمت پلنگچشمه بدود كه آب بردارد و خون بپاشد به گل و گردنش و كوزه از دوشش، شتاب بگيرد آن سوي سرخهچشمه و كوزه را محكم بكوبد به سرخهسنگ پاي سرخهچشمه زير سرخهكوه. هنوز زردچشمه مانده بود و بعد سفيدچشمه كه آنها هم رنگي جز رنگ همسانان خود نداشتند؛ عجيب اينكه نه لباس و نه دست و نه صورت و نه خودش، خوني نميشدند و فقط «خوابيده خانم» از شدت تشنگي، از خواب ميدويد بيرون.
نويسنده | يوسف عليخاني |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 304 |
نوبت چاپ | 11 |
ابعاد | 14.3 * 1.2 * 21.3 |
وزن | 300 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است