قاسم هاشمينژاد با اين کتاب قصد کرده است داستان زندگي مادربزرگ خود - خيرالنساء هاشمي نژاد - را در پوششي رازآميز بازگويد. خيرالنساء سرگذشتي است نوستالژيک با بن مايهي عرفاني، در فراق روزگاران و رسوم منسوخ شده، با نثري حساب شده که آرايههاي کهنهنما سنگينش نکرده است. داستاني است بر مبناي راز نهان و علم غيب به شکل رئاليسم جادويي. روستاي پنهان در دل جنگلهاي شمال، که صحنهي رويدادهاي داستان است، زمينه را براي ماجراي افسانه گونهاي که در فضاي وحي ميگذرد، آماده ميکند:
طبق سنت کهن مردم طبرستان، پسرک نابالغ سپيدپوش اول هر ماه برگ سبزي به خانه ميآورد. آمدن پسرک اما در حال و هوايي وهمي صورت ميگيرد. او با خود جلد تيماجي ميآورد. از آن پس دردي در سر خيرالنساء جاي ميگيرد که او را توانا ميکند به مداواي ديگران، «که درد امتحاني بود به صبر، علامتي بود به اقبال عشق». زني ميشود صاحب کرامت، آوازهاش در شهر ميپيچيد: «حکيمي دست شفاست، بهرهور از کتابي نادره». بيماران از همه سو به سراغش ميآيند. در شناخت داروها و مداواي بيماران معجزه ميکند، حتي از غيب مأمور به مداوا ميشود. اما او هم مصائب و زندگي خاص خود را دارد، در درمان درد خود و افراد خانوادهاش ناتوان است.
با تغيير زمانه، رسوخ جلوههاي تجدد و منسوخ شدن آداب و رسوم کهن، خيرالنساء نيز از طبابت منع ميشود. تا اين که روزي کودک سپيدپوش ميآيد، جلد تيماج را برميدارد و ميرود: «يک باره درد، مثل عطري کهنه، از سرش پريد،... دانست وقتش فراز آمد». درد، که همواره با اوست، درد دانستن و زندگي است و چون ميرود، مرگ فرامي رسد.
نويسنده | قاسم هاشمينژاد |
قطع | پالتويي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 76 |
نوبت چاپ | 2 |
ابعاد | 12 * 20 * 0.5 |
وزن | 62 |
سال چاپ | 1398 |
هنوز نظري ثبت نشده است