همينها، اينها، نميبينيشان؟ تو نميبيني؟ همه هستند، همه هستند. نميبينيشان؟ کفن و قمقمه. نگاه کن، نگاه کن! «تشنهاي، تو تشنهاي برادرم. بنوش آب!» نگاه کن، نگاه کن! چه رستخيز روشني! منم، تويي و ديگران. تويي، منم و ديگران. چه رستخيز روشني. کلاهخود و چکمه و يراق. يکي به آفتاب ميدهد سلام، يکي به آب. يکي به آسمان نياز ميبرد، يکي به خاک. يکانيکان بروز ميکنند، از پناه خاک، از شکَفتهاي درّهي هلاک، از حوالي و حدودِ تپّههاي تاک، تپّهها و تنگههاي کهنه و عميق، پوده و عتيق، از درون خاک، از مغاکها، مثل رويش و شکفتنِ عجيب سنگها و خارها. پوست پوستهاي خاک ميشکَفت و ميشکُفت از آن کسي ـ تني. تني که با کفن، تني که بيکفن. بيرقي به دست يا نشانهاي به نوک نيزهاي. تکهپارهاي نشانِ رايتي ـ پارهژندهاي؛ ژندهاي سياه، ژندهاي سپيد، ژندهاي کبود، سبز، ارغواني و بنفش و سرخ و هر چه رنگ؛ رنگها پريدهرنگ...
| نويسنده | محمود دولتآبادي |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 136 |
| نوبت چاپ | 9 |
| ابعاد | 14.2 * 0.7 * 21.5 |
| وزن | 140 |
| سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است