سرد بود. دست گورکن داشت ميلرزيد، صورتش ميلرزيد، پاهايش ميلرزيدند، لبهايش هم. گورکن همراه بدنش ميلرزيد و ميخواست بيل را رها کند روي زمين و خاک را بريزد روي خاک و بگذارد بدود برود ــ کجا. ميخواست فرار کند، فرار ــ کجا؟ اما نه از ترس، نه از مردهمرد، مرگخورده، از باد که بود. باد بود و بهسرعت. باد بود و حمله ميکرد و نه به زنده و نه به مرده، هيچکدام، رحم نميکرد؛ زنده ميلرزيد، مرده ميلرزيد. زنده و مرده، گور و گورکن و گورستان، همه ميلرزيدند و ميخواستند پا به فرار.
اما نه، اين باد نه، باد نبود. حتم دارم. داشتم انگار جمعيتي از مردگان ميديدم در برابرم، ميديدم راه افتاده بودند در گورستان و جوري سمت من قدم برميداشتند که انگار داشتند حمله ميکردند به من، حمله به قاتلشان. ميديدم که تا يکيشان از من ميگذشت، ضربتي خورده بودم و، با هر ضربه، بر خاک ميريختم از خودم، از تنم مشت مشت و ماسه ماسه صورتم از ترکهاي صورت ميريخت.
نويسنده | شهاب لواساني |
قطع | پالتويي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 84 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 12 * 19 * |
وزن | 85 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است