عزيزه ديرتر از همه وارد اتاق روشن از آفتاب شد. نه به حاتم نگاه كرد و نه به دو پسر. انگار با همه غريبه بود، هر چند اين غريبگي در چشم آدم جا افتادهاي مثل حاتم طليعه صميميتهاي ناگهاني بود آينه كوچك گردش را به كف دست چسبانده بود. فرهاد و بيش از فرهاد حسن با چشمهاي گشاد شده نگاهش كردند: عزيزه روسرياش را برداشته بود. اگر يكي از بچههاي تخس روستا از پنجره گردن ميكشيد و ميديد و ميدويد روستا را پر ميكرد چه؟ كار خطرناكي بود اما عزيزه اعتقاد ديگري داشت. «پيرمرد» - عزيزه حاتم را پيرتر از مرد ميدانست - براي تشخيص استعداد و پيشبيني آينده او بايد او را خوب ميديد. ولي روسري نشانهها را ميپوشاند.
نويسنده | مرتضي كربلاييلو |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 376 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.2 * 1.8 * 21.2 |
وزن | 417 |
سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است