پس از مرگ آقاي سوليس، خانه، از يك صومعه هم غمانگيزتر شد. بايد لااقل دو سال عزاداري مي كردند و طي شش ماه اول پنجرههاي مشرف به خيابان بسته ميماندند. گاوينا از غم و غصه دق ميكرد. پدر مرده خود را به چشم ديده بود. رنگ پريده و نفس زنان روي چهره آرام او خم شده بود. به درون آن چشمهاي زنگاري رنگ و نيمهبسته نگاه كرده بود. به جايي اسرارآميز، جايي مثل درياچه شيشهاي، نه نوري در برداشت و نه موج ميزد. به نظرش رسيده بود آن محفظه بيحركت و سرد، ژرفاي مرگ نبود، ژرفاي زندگي بود، آري همه چيز اينطور پايان مييافت. پدرش كه تا همين ديروز ميخنديد و شوخي ميكرد، اكنون بيحركت و بيزبان براي ابد بر جاي مانده بود. آه كه زندگي بشر چه پوچ است!
| نويسنده | گراتزيا دلددا |
| قطع | رقعي |
| مترجم | بهمن فرزانه |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 304 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14.5 * 1.5 * 21 |
| وزن | 350 |
| سال چاپ | 1388 |
هنوز نظري ثبت نشده است