در مسافرخانهاي دورافتاده، در سرزميني بيافق، مادر و دختري زندگي ميکنند که رؤياي رفتن در سر دارند. پسر خانواده پس از بيست سال دوري به سرزمينش بازميگردد که مادر و خواهرش را بازيابد و خوشبختشان کند. او را به جا نميآورند. آلبر کامو از اين «سوءتفاهم» تراژدي مدرن و تکاندهندهاي ميآفريند.
اگه شما از زندگيتون خستهايد، من در حد مرگ از اين افق بسته خستهم، و حس ميکنم که ديگه نميتونم يه ماه هم اينجا دووم بيارم. هر دومون از اين مسافرخونه حالمون به هم ميخوره، و شما تو اين سنوسال فقط ميخواين چشمهاتون رو ببندين و فراموش کنين. اما من که هنوز ذرهاي از آرزوهاي بيست سالگي تو دلم مونده، ميخوام کاري کنم که براي هميشه از دستشون خلاص شم… (از متن نمايشنامه)
نويسنده | آلبر كامو |
قطع | رقعي |
مترجم | شهلا حائري |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 84 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 0.2 |
وزن | 98 |
سال چاپ | 1404 |
هنوز نظري ثبت نشده است