سال 1943 است. پيشواي آلمان که با هراس از سوءقصد به جانش دست و پنجه نرم مي‌کند به مقر فرماندهي‌اش در پروس شرقي کوچ کرده است. زناني نيز براي چشيدن سه وعده غذاي او استخدام شده‌اند تا هيچ‌چيز جان پيشوا را تهديد نکند. يکي از اين زن‌ها دختر جواني‌ست به نام رُزا که جنگ او را از برلين به اين گوشه پرت‌افتاده کشيده و با پدر و مادرِ نامزدش، که راهي جبهه شده است، زندگي مي‌کند. پيشمرگ هيتلر روايت زندگي مارگوت ولک است، تنها بازمانده پيشمرگ‌هاي هيتلر. ولک ساليان سال هيچ حرفي درباره کاري که روزگاري به آن مشغول بود بر زبان نياورد، اما سرانجام در روزهاي پاياني عمر از راز بزرگ خود پرده برداشت. اين اعتراف الهام‌بخش روزلا پوستورينو براي نوشتن اين رمان شد؛ پيشمرگ هيتلر وراي روايت داستاني تاريخي به پيچيدگي روابط انساني مي‌پردازد و معناي انسان بودن و انسان ماندن را وامي‌کاود.