مادربزرگ وقتي فهميد پير شده، به من گفت از مردن ميترسد. نه از خود مرگ، که انگار مثل خواب يا سفر است، بلکه چون ميدانست خدا را رنجانده، چون موهبتهاي خيلي زيادي در دنيا به او داده و او احساس خوشبختي نکرده بود، و براي همين خدا ميتوانست از سر تقصيرش بگذرد. اما قبل از رفتن به جهنم، بايد سر اين موضوع با خدا حرف ميزد، آنوقت برايش ميگفت که اگر آدمي با ويژگي خاصي بيافريند، ديگر نميتواند از او انتظار داشته باشد مثل ديگران با او رفتار کند. با همهي توان، خودش را متقاعد ميکرد که اين زندگي بهترين زندگي ممکن است، نه آن زندگي هيجانانگيزي که اشتياق و آرزويش را داشت.
نويسنده | ميلنا آگوس |
قطع | جيبي |
مترجم | مهرداد وثوقي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 120 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 12 * 16.5 * 0.7 |
وزن | 85 |
سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است