مائده بر اثر يک ماجراي خانوادگي با همسر هنرمند و نقاشش سالور دچار مشکل ميشود. اين ماجرا دردهاي نهفته دوران کودکياش را در او زنده ميکند. در پارکينگ محل سکونتشان يک گروه تئاتر مشغول تمرين نمايشنامه مدهآ هستند. مائده کمکم متوجه تشابهاتي ميان زندگي خود و مدهآ ميشود و در اين زمان تمام وقايع تلخ کودکي مثل مرگ اسب مورد علاقهاش به ذهن او هجوم ميآورد... . در قسمتي از کتاب ميخوانيم: از همهچيز وحشت دارم. از سايه خودم روي ديوار هم ميترسم. از ديوارها ميترسم. نميتونم به کسي بگم که اسبها دارن چه بلايي سر مغزم ميآرن. حتي اگه به سالور و بچهها بگم، فکر ميکنن که ديوانه شدهم. اون روز به آرزو گفتم که اسبها دوباره برگشتهن، چپچپ نگاهم کرد. وقتي ازش خواستم که دست بذاره روي سرم تا چهارنعل رفتن اسبها رو توي سرم حس کنه از اتاق زد بيرون. براي همينه که هيچوقت پا تو باغوحش نميذارم. روبهروي آينه که ميايستم گلهاي اسب پشت سرم قطار ميشه. کسي باور نميکنه وقتي موهام رو شونه ميکنم، ماهو يالهاش رو ميريزه رو شونهم که شونهشون کنم... .
نويسنده | هايده رحيمي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 192 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.2 |
وزن | 180 |
سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است