آن روز، روز عقدكنان دختر حاكم بود. نانواها با هم شور كرده بودند، و نان سنگكي پخته بودند كه نظيرش را تا آن وقت هيچ كس نديده بود. مهمانها دسته دسته به اطاق عقدكنان ميآمدند و نان را تماشا ميكردند. خانم زهرا و يوسفخان هم نان را از نزديك ديدند. يوسف تا چشمش به نان افتاد گفت:«گوسالهها، چطور دست ميرغضبشان را ميبوسند! چه نعمتي حرام شده و آن هم در چه موقعي...» مهمانهايي كه نزديك زن و شوهر بودند و شنيدند يوسف چه گفت اول از كنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقدكنان بيرون رفتند.
| نويسنده | سيمين دانشور |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | گالينگور |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 312 |
| نوبت چاپ | 27 |
| ابعاد | 15.2 * 1.9 * 22 |
| وزن | 475 |
| سال چاپ | 1399 |
هنوز نظري ثبت نشده است