مادر در صحنه است. برنا خود را به صحنه پرت ميكند؛ نفسزنان.
برنا: بخت خوش! ميشنوي مادر! عاقبت رسيد آن روز!
مادر: زود آمدي! برادرت انتظار ميكشيد و گفتم تا غروب
برنا: عاقبت بخت خوش به من رويآور شد!
مادر: غروب نشده آمدي و بينفس! كسي پيات گذاشته؟
برنا: آري، بخت! كه رد من ناباور را گرفت به پاي خويش تمام راه آواز دادم به بانگ بلندش و بر اين در كوفت به دستان خود!
مادر: عقلت پريده پسركم! اين كه گفتي هرگز از كنار كومه ما هم نگذشته! از بازار بگو مشتري بيشتر از هميشه بود؟ يا يكي آمد و يكجا خريد؟
دردي پيدا ميشود؛ با پاي لنگ و چوب زير بغل.
| نويسنده | حميد امجد |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 96 |
| نوبت چاپ | 2 |
| ابعاد | 15 * 0.5 * 21.5 |
| وزن | 125 |
| سال چاپ | 1390 |
هنوز نظري ثبت نشده است