ديگر چيزي نمانده بود. بايست منتظر ميماند. صبحها زنبيل برميداشت و به پارك ميرفت. تركش نميشد؛ زمستان و تابستان كارش همين بود. توي پارك اول روي نيمكت مينشست خستگي دركند بعد دست توي زنبيلش ميكرد، بافتني نيمه كارهاش را درميآورد و شروع ميكرد به بافتن. فقط هم آستين ميبافت. ميبافت و ميبافت و اين تمامي نداشت. پيش از رفتن هم تكهاي نان از زنبيلش درميآورد، ريز ريز ميكرد و به استخري كه پيش پايش بود ميريخت.
| نويسنده | اميرحسن چهلتن |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 184 |
| نوبت چاپ | 4 |
| ابعاد | 14.5 * 0.9 * 21.3 |
| وزن | 210 |
| سال چاپ | 1398 |
هنوز نظري ثبت نشده است