احمد كشته شد. بيچاره مادرش. زنش. زنش كه آنقدر لحاف و متكايش را بوسيد. اوه! اين پاكت. احمد مرده است و تو ميخواستي عرق بخوري. ده برو ديگر. چرا نميروي؟ جرأت نداري عرق بخوري، ها؟ شايد، عرق بخوري كه چه، كه چه بشود؟ احمد مرده كه تو عرق بخوري؟ احمد مرده و اين ادعا ميكند كه من نميميرم. اين مجسمه خشك. چقدر آدم مردهاند! چند صدهزار سال است كه آدمها ميميرند. همهاش مرگ و مرگ و... تمام هم نميشوند. آدم، چه چيز عجيبي! و اين مجسمه خشك.
نويسنده | ابراهيم گلستان |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 152 |
نوبت چاپ | 4 |
ابعاد | 14 * 0.7 * 21 |
وزن | 175 |
سال چاپ | 1388 |
هنوز نظري ثبت نشده است