مثل کودکي در گهوارهاش يا بسته به پشت مادرش روي شانههاي حاملانش تکان ميخورد... چشمها فروبسته در رخوتي مسرور، فقط گرمي آفتاب را بر پوستش، دستها و پاهاي سنگينش و پلکهاي تنگ بستهاش احساس ميکند. مبهوت از اين نور عظيم و بوها... به ادعيه و اذکار زائران گوش سپرد... غرق در اصوات هر دم فراينده سروصداي جمعيت، زاريها و هق هقها، دشنامها و استغاثهها، سوار بر بال بوهاي هر دم فزاينده، بوهاي جمعيت و عرق که در منخرينش رسوخ ميکرد... ناگهان بوي حاملاتش را تشخيص داد... وقتي پلکهاي تنگ بستهاش را نيمهباز کرد و.... به پيرامونش نگاه کرد... آيا آن هم رويا بود؟ بيجنبشي گرم و آرامش ناگهاني... چشماني گرديده به سوي طاق آسمان، طاق آبي آسمان، حالا بيابر، آبي فراموشي، آبي باززادن، آبي معجزهي طاق آسمان. آيا آن هم رويا بود؟
| نويسنده | دانيلو كيش |
| قطع | رقعي |
| مترجم | غلامرضا صراف |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 204 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | * * |
| وزن | 300 |
| سال چاپ | 1404 |
هنوز نظري ثبت نشده است