باران تابستان نه داستان است نه نمايشنامه.هم داستان است هم نمايشنامه.آدم هاي دوراس عجيبند،غريبند.خانواده اي که دوراس قصه شان را تعريف ميکند بي هويتند.پدر و مادر که معلوم نيست از کجاي اروپا آمده اند که زبان مادريشان را تقريبا از ياد برده اند و بچه هايي که حتا سنشان معلوم نيست.ارنستو -شخصيت اصلي کار به نوعي-بين دوازده تا بيست سال دارد با جثه اي بزرگ.خودش ميگويد به طور خاصي رشد کرده تا تفاوت بين خودش و مادرش را جبران کند.هر چند فايده اي نداشته.مادر هيچ علاقه اي به زندگي ندارد.بهترين لحظه اش در خاطره اي ست در هفده سالگيش در قطار.همه ميترسند که مادر يکهو ول کند و ناپديد شود.پدر تبار ايتالياي دارد و دست به هيچ کاري نميزند.زندگيشان از اعانه و کمک هاي شهرداري ميگذرد.ژن خواهر ارنستو روحيه اي آتشين دارد.آرام است با اين حال شکلي از ويرانگري .ويرانگريي که هر لحظه انتظار داري چيزي را به آتش بکشد.بقيه برادرز و سيسترزند.اعضاي اين خانواده چندين اسم دارند.نشانه هايي ديگر از چند پاره گي هويتي.همه غير از آنها هم سن مشخصي دارند و هم اسم مشخص.آقاي معلم فقط آقاي معلم است.
نويسنده | مارگريت دوراس |
قطع | رقعي |
مترجم | قاسم روبين |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 136 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 19 * 21 * 1 |
وزن | 250 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است