در مارس 2014 گابريل گارسيا مارکز دچار سرماخوردگي شد. زني که بيش از پنجاه سال در کنار او بود، همسرش، مرسدس بارچا، اميد چنداني به بهبودش نداشت؛ شوهرش، که نزديکان «گابو» صدايش ميزدند، نزديک 87 سال داشت و با اختلال مشاعر دست و پنجه نرم ميکرد. اين بود که به پسرشان، رودريگو، گفت: «فکر نکنم از اين يکي جان سالم در ببريم.»
رودريگو با شنيدن اين حرف مادر از خودش پرسيد: «پس اينطورهاست که پايان شروع ميشود؟» و تصميم گرفت براي غلبه بر اندوه و بار سنگين از دست دادن پدر، آخرين روزهاي زندگي گارسيا مارکز را بر کاغذ بياورد. نتيجه کار، اين گزارش صميمانه و صادقانه است که نهتنها پايان زندگي پدر را نگاشته بلکه چهره بس انساني او را نيز به نمايش گذاشته است. داستان بر محور مردي ميچرخد که جسم و جانش در حال زوال کامل است اما هنوز طنزي قوي دارد. او از اطرافيانش محبت و توجه طلب ميکند و در همان حال ميکوشد همه توش و توان خود را در حفظ آخرين علائم حيات به کار گيرد.
نويسنده | رودريگو گارسيا |
قطع | رقعي |
مترجم | وازريك درساهاكيان |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 136 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 0.9 |
وزن | 155 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است