خانم مانوئلّيتا ميخواست بميرد. ولي ميخواست طوري بميرد که مرگش را نوعي حادثهه ناگوار تلقي کنند. چکار بايد ميکرد؟ دايه ميگفت اگر کسي شراب را با نمک بنوشد، مرگ آن درست مثل مرگ قولنج به نظر ميآيد. خانم مانوئلّيتا لب به مشروب نميزد. اما جلوي تهوعش را گرفت و يک تنگ شراب که در آن نمک حل کرده بود را بهزور قورت داد. خودش را روي تخت انداخت و چندي نگذشت که حس کرد سراپا داغ شده است. بهنهايت احساس عطش ميکرد. از جا بلند شد و باز هم شراب نوشيد ولي بهجاي آنکه به بستر برگردد به حياط رفت و با نگاهي شگفتزده اطرافش را نگريست. همهچيز به نظرش متفاوت ميآمد، همهچيز آرام و شاد شده بود، درست مثل زمان بچگيهايش که در آفتاب بازي ميکرد. بله، وقتي روي پلههاي آن نمازخانه مينشست و با پنجتا ريگ يکقل دوقل بازي ميکرد.
-بخشي از «درِ بسته» داستان اول کتاب-
نويسنده | گراتسيا دلدا |
قطع | رقعي |
مترجم | بهمن فرزانه |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 196 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.3 |
وزن | 235 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است