«ميترا» قسم خورده است ديگر به شهر خود بازنگردد ولي همهجا پدر را در بين آدمها ميبيند که ايستاده است و اينپا و آنپا ميکند و لحظه ديگر پيدايَش نيست. نگاه «هور ماجد» از بيتابي «راتين» هم براي ميترا سنگينتر است. دانشگاه هم نميتواند اين سنگينيها را سبُک کند. خبر زلزله همان چيزي است که ميترا فکر ميکند سالهاست به آن نياز داشته تا دنياي ازريختافتادهاش را ويران کند، اما زلزله جاي ديگري اتفاق افتاده است، شايد در زماني ديگر.
«کاغذها و بومهاي نقاشي را بههزار سختي از لاي آجرپارهها بيرون ميکشد. اين ها آن چيزي نيستند که او ميخواهد؛ تکهاي از يک تابلو، جلد يک کتاب و قسمتي از ملافهاي که گل آفتابگردانش از نيمه پاره شده. نه، اينها آن چيزهايي نيستند که ميترا جستجو ميکند. از پردهها فقط پارههايي بيرون ميآيد که هرچه به آنها نگاه ميکند، نميفهمد طرح کدام گل است. تنها چيزي که دستنخورده مانده نقش روي ديوار است و کريستال آويز چراغ روي آن که در نور صبح ميدرخشد.»
قطع | رقعي |
نويسنده | مريم عربي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 236 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1 |
وزن | 250 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است