ويل را نگاه ميكنم كه روي صندلي كنار من مينشيند. آن را عقب ميكشد تا مطمئن شود فاصله ايمن را رعايت كرده. نگاه جديدي كه دقيقا نميشناسم چشمانش را پر ميكند. نگاه تمسخرآميز يا طعنهزنندهاي نيست، كاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختي قورت ميدهم و سعي ميكنم احساساتي را كه در حال فوراناند سركوب كنم. اشك چشمانم را پر ميكند. آرام شروع ميكند به آواز خواندن. مثل بچهها ميزنم زير گريه: «از اينجا برو. عين احمقها شدم.» و با پشت دستم اشكهايم را پاك ميكنم و سرم را تكان ميدهم.
دارد آهنگ ابي را ميخواند. قبل از آنكه بتوانم خودم را جمع كنم، سيل اشك از گوشهي چشمانم سرازير ميشود. چشمان آبياش را تماشا ميكنم كه چطور روي آن تكه كاغذ مچاله دوخته شده تا تكتك كلمات آهنگ را درست ادا كند. احساس ميكنم قلبم دارد منفجر ميشود. در آن واحد انبوهي از احساسات بر من هجوم آورده. او ميخندد و سرش را تكان ميدهد. با او ميخندم و سرم را تكان ميدهم. نگاهمان در هم گره ميخورد. قلبم در سينهام انگار به رقص در آمده و مانيتور ضربان قلب كنارم تندتر و تندتر بيپبيپ ميكند. خيلي كم به جلو خم ميشود. در مرز خطر ميماند؛ ولي همين هم كافي است تا درد لولهي گاسترونومي را از يادم ببرد.
اگرچه شايد مسخرهترين چيز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بميرم، بدون عاشق شدن نمردهام.
| نويسنده |
|
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| مترجم | فاطمه صبحي |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 216 |
| نوبت چاپ | 54 |
| ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.3 |
| وزن | 253 |
| سال چاپ | 1404 |
هنوز نظري ثبت نشده است