هيچوقت يه دسته گل ساده هم به مراسم تشيع جنازه نفرستادي، حتي يه شاخه گل. مجبور بودي منو ناديده بگيري، مگه نه؟ بيعدالتياش تقريبا بينقصه. آدمهاي اشتباهي گرسنه ميمونن، آدمهاي اشتباهي دوست داشته ميشن، آدمهاي اشتباهي ميميرن. من اشتباه ميكردم كه باور داشتم يه جور شور و شوق سوزاني تو روح و جسم وجود داره كه دنبال چيزيه كه قد خودش قدرتمنده؟ مثل يه خرس پير كه تو تاريكي جنگل فقط رد نفس خودش رو ميگيره. گله گرمي وجود نداره، پناهگاهي نيست كه آرومش كنه. صدايي كه فرياد ميزنه نبايد هيچوقت آروم شه، مگه نه؟ شب اولي كه تو رو تو اون مهموني ترسناك ديدم يادت مياد؟ تو واقعا حواست به من نبود اما من تمام بعدازظهر تو رو تماشا ميكردم. اون مدل قدرت رو داشتي، قدرت آروم شدن. فقط بعد از ازدواجمون بود كه فهميدم اصلا آرامش نبوده. و تا جايي كه به تو مربوط ميشد تو حتي يه سختي كوچيك هم نداشتي يا حتي يه قطره عرق هم نريخته بودي. من شايد دليل باخت باشم اما فكر كردم چون عاشقم هستي برات مهم نباشه.
نويسنده | جان آزبرن |
قطع | رقعي |
مترجم | رضوانه اماميپور |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 80 |
نوبت چاپ | 3 |
ابعاد | 14.5 * 0.5 * 21.5 |
وزن | 75 |
سال چاپ | 1400 |
هنوز نظري ثبت نشده است