اين رمان داستانِ يک داستاننويس است؛ مردي که قصهاش از روزهاي نوجواني او در شيراز آغاز ميشود. نوجواني که ميخواهد صادق هدايت باشد، چند دوست صميمي دارد و از بد بودن و تندروي ابايي ندارد. او شاهد تصاوير تند و تلخي از پرسه زدن در خيابانهاي شهر و همينطور ديدن آدمهاي متفاوت است.
دربخشي از رمان «همزاد» که قصه پراتفاقي، ريتمي تند و سريع دارد و مخاطب را تا پايان با خود همراه ميکند ميخوانيم: «کمکم رضا شروع کرد به لودگي. ميگفتم چوب هم جاي تو بود تا حالا ماهي گرفته بود. حرفهاي رضا تمام نشده بود که يکباره ديدم ته آب، ميان سياهي، چيزي وول ميخورد. ناخواسته صدايي توأم با ترس و خوشحالي از ته گلويم بيرون آمد. نخ قرقره کمکم داشت تکان ميخورد؛ صدا زدم «بچهها بيايد کمک، اين يکي خيلي بزرگه.» و بعد ولولهاي ميان آب افتاد. هر دو نفرشان قلابهايشان را رها کرده، خيز کردند به طرف من. محکم نخ قلاب را چسبيده بودم. ماهي بزرگي آن پايين سوزن قلاب را اين طرف و آنطرف ميکشيد. خال سياه و بزرگي روي پشت ماهي به چشم ميخورد. ميتوانستم قلاب را رها کنم اما نکردم. بايد به آن دو نفر ثابت ميکردم بيعرضه نيستم؛ رضا گفت «چهقدر بزرگه! به گمونم يکي دو کيلويي وزن داشته باشه.»؛ صادق گفت «رنگش هم انگاري با ماهيهاي ديگه فرق داره.»
نويسنده | قاسم شكري |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 192 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 1 * 21.3 |
وزن | 180 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است