دستهاي ارسلان را نميديدم. بچه، جنازه بچه، روي دستهاش بود و چيزي معلوم نبود. زن، انگار كه طغيان كند، دستش را برد پشت سرش، موهاش را از هم باز كرد و سرش را تكاني داد و موها را روي شانهها ريخت، بعد مثل فتر از جاش پريد و دوباره رفت توي اتاق و در را بست. من ماندم و ارسلان و بچه. تصوير شانههاي لاغر و تخت سينه سفيد زن، توي سرم ميچرخيد. ارسلان داشت به من نگاه ميكرد.
نويسنده | امين علياكبري |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 132 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 1 * 21.3 |
وزن | 165 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است