عاشق زاغ سياه مادرم شده بودم و ميناي پدرم را ميپرستيدم. تحت هيچ شرايطي نميخواستم او را از دست بدهم. پرنده، مينا باشد يا زاغ سياه نوك سرخ، بالاخره پرواز ميكند. مينا ساك به دست بود،آن طرف گيت پرواز، پشت شيشهها. من و تو چسبيده بوديم به خنكاي شيشه. بخار دهان گرم تو شيشه را مات كرده بو. در خواب و بيداري چشمهاي كوچكت، با انگشتهاي ظريف و دوستداشتنيات، شكلي مبهم روي بخار نشسته بر شيشه ميكشيدي. معلوم نبود، مينا بود يا كلاغ، هواپيما بود يا دوچرخه. حواست به من نبود. به مينا هم نبود. ولي مينا داشت تو را نگاه ميكرد از عمق چشمهايي كه آن طرف شيشه اسير بود، در چند وجبي تو، دست ميكشيد به شيشه قرار گذاشته بوديم كاري نكند تو بفهمي. تو هم آنقدر بچه بودي كه به خير گذشت...
نويسنده | يعسوب محسني |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 192 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 1.3 * 21.6 |
وزن | 233 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است