خشكه دشت، دهكده نسبتا آبادي بود. پس از انقلاب سفيد به علت اينكه دهقانان امكان كشاورزي نداشتند كمك و ياري دولت در تقسيم اراضي اربابان، نتيجه معكوس ببار آورد و اربابها كه به جاي پول زمينهايشان، سهام كارخانجات را گرفته بودند ديگر در دهات كاري نداشتند و دولت هم به امور دهات توجهي نداشت به دنبال بهرهبرداري از اقدام نمايشي خود بود. رفته رفته قناتها خشك شد و كشاورزي كشور فلج گرديد. جوانهاي دهكده براي كار به شهرها رو آوردند و اغلب آنها ديگر به ده باز نميگشتند و بعضيها هم با اندك پولي كه جمع كرده بودند. به پدر و مادر پيرشان كمك ميكردند. كمكم فقر و فلاكت دهكده را به ويراني كشيد و اغلب خانوادهها از ده به شهر كوچ كردند. مش اصلان هم از اهالي همين ده بود پس از مدتي كارگري در شهر اندك سرمايهاي جمع كرد و به كاسبي رو آورده بود. مقداري پارچه و وسايل خرازي را به دوش ميكشيد و در دهات اطراف ميفروخت. بعد با توجه به فقر دهقانان، دختران خانوداههاي ناتوان را به شهر ميآورد و به خانوادهها براي خدمتكاري يا به آدمهاي اسير هوس براي كامجويي ميفروخت. او فكر ميكرد كه با اين كار، كاري خدا پسندانه انجام ميدهد.
نويسنده | محمدحسين خوان يغما |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 104 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 0.5 * 20.5 |
وزن | 150 |
سال چاپ | 1392 |
هنوز نظري ثبت نشده است