كاريون سرخوش بود و مهربان. اگر در اين صبح تاريك ماجراي ديگري پيش ميآمد، و اگر ماجرا يكي از قصههاي باب ميل او ميبود، وقتي دوستي و يا يكي از فك و فاميلها از او ميپرسيد:«هي چولو، بيرون چه خبر؟» شايد ميگفت:«خيلي خب كومپا، از شبي بگويم كه مردي داشت سگي را نفله ميكرد و من بهاش كمك كردم.» نه، اينكه ظاهرا خيلي لوس به نظر مي رسد.«خيلي خب مرد، يكبار به مردي برخوردم كه تازه سرسگي را بريده بود...» كسي چه ميداند او قصه را چهگونه تعريف ميكرد؟ يا اصلا تعريف ميكرد؟
نويسنده | ميشي استراوسفلد |
قطع | رقعي |
مترجم | بيوك بوداغي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 272 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 11.9 * 2.1 * 18.9 |
وزن | 200 |
سال چاپ | 1392 |
هنوز نظري ثبت نشده است