گرفتم و كنار كشيدم شانه جاده. نگاه كردم، 2تا مار ديدم انگار ايستاده بودند روي دمشان. چشم در چشم. نزديم هم سرهايشان را تكان ميدادند. بعد يواش يواش آمدند پايين.روي جاده مثل مهرگياه پيچ خورده بودند به هم. رقصرقصان خودشان را كشيدند بالا. تا خيلي نگاهشانكردم، فكر كردم خواب ميبينم. راستش تا قبل از اين هيچنديده بودم اينها هم مثل آدمها برقصند.
ديده بودم در فصل بهار گوسفندها با ناز و تبختر راه ميروند و دمبههايشان را تكان ميدهند، يا اسبي سر مستي كند، اما اينيكي را نديده بودم.ماشين را راندم طرفشان...
نويسنده | غلامرضا رضايي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 88 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.4 * 0.6 * 21.3 |
وزن | 100 |
سال چاپ | 1392 |
هنوز نظري ثبت نشده است