نبرد دردناكي بود. آفتاب بود و آفتاب بود و آفتاب. و سراب در پي سراب.
خورشيد، دستهاي حرارت را به جانب دو لكهي نيمهجان، در پهناي نمك، دراز كرده بود. و چون تشنهاي، تهماندهي قطرههاي آبهاي جسمشان را ميليسيد. صداي دائم ماشينها بود و زبانهاي كاغذيني كه بر خاك ميافتاد. ماشينها لهله زنان، دانش خام خود را به انسان گرفتار عدد پس ميدادند، و زيرسيگاريها پر و خالي ميشد.
ـ دخترم... دخترم...
ـ سه روز، يا چهار روز، يا پنج روز... ـ نزديك شدهايم، خيلي نزديك، قربان!
ـ فكر ميكنيد چقدر طول بكشد تا پيدا بشود؟
ـ رسيدهايم، قربان! دو رقم است.
ـ نه... نه...
ـ چه اشتباهي.
ـ چه... اشتباهي... اش ـ ت با...
نويسنده | نادر ابراهيمي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 128 |
نوبت چاپ | 11 |
ابعاد | 14.5 * 0.6 * 21 |
وزن | 125 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است