در آن خواب دوردست فرشتگاني ديده بودم که گل هاي ياسمن را از ياغ هاي بصره مي چيدند. ابن سيرين خواب مرا به ( از ميان رفتن علماي شهر) تعبير کرده بود.احساس گناه کردم. انگار من بودم که اين سرنوشت را براي آنها رقم زده ام. انگار من قاتلشان باشم يا فرشته مرگي که جانشان را سلب کرده است. به حضرت شيخ و پيشوايم نگفتم که اين خواب چندين و چندبار بر من تکرار شده،در ختچه هايي بي گل و شکوفه و گل هاي ياسي که راه ها را پوشانده بودند و زير پاي عابران لگدمال مي شدند. بعد بصره به خوابم آمده بود _ بي باغ و ياسمن _ محيطي خشک و ويران، که صرف يادآوري اش ترس در دلم مي انداخت.
_از متن داستان_
باغ هاي بصره، داستان هشام، کتابفروش جوان مصري است که آنچنان به کتابهاي تاريخي علاقه دارد که حين خواندن آنها، جزئي از کتابها و داستانهايشان مي شود. هشام بيش از همه به سرنوشت يزيد بي ابيه، صوفي معتزلي، علاقه مند است. فردي ساده لوح که به دست صميمي ترين دوستش کشته مي شود و عطر ياسمن تا ابد از روي گورش متصاعد است. عطر ياسمن در سراسر کتاب جاري و ساري است. عصري که هکشنده است . خاطره انگيز؛ هم زيباست و هم خطرناک.
نويسنده | منصوره عزالدين |
قطع | رقعي |
مترجم | معاني شعباني |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 164 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14 * 21.5 * 1 |
وزن | 165 |
سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است