روزهاي باراني براي ما روزهاي واهمه بود. انگار باران براي كينهجويي از ما بود كه ميباريد  تا دچار زحمتمان كند. اگر بند نميآمد، گوللي قاشق آهني را توي حياط ميانداخت تا ريزش باران قطع بشه. اگر نميشد سرشو ميگرفت به سوي آسمان و ميگفت: "اسبتو يابو گفتم يا شترتو انكار كردم؟ مگه كوري؟ نميبيني كه اين خونه داره رو سرمون خراب ميشه؟ به خاطر مزارع و باغ و باغات منه كه كون آسمونتو را اينجوري پاره كردهاي؟ و حالا خودتم از پسش برنميآي؟ اينم شد رحمت؟ اگه كلاه تو اينه ببر بذار سر جبرائيلات."
| نويسنده | صمد رحماني خياوي | 
| قطع | رقعي | 
| مترجم | ليلي موحد | 
| نوع جلد | شوميز | 
| زبان | فارسي | 
| تعداد صفحات | 250 | 
| نوبت چاپ | 1 | 
| ابعاد | 14.5 * 1.2 * 21.3 | 
| وزن | 299 | 
| سال چاپ | 1396 | 
هنوز نظري ثبت نشده است
 
 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				 
 
				