آخرين برف زمستان كه به زمين نشست، جنها ريختند توي كلات. با قدهاي كوتاه، پوست و موي سرخ و چشمهاي عمود و خاكستري رنگ. صداي سم پاهاي گرد و كوچكشان همه كلات را پر كرده بود. دسته دسته از ديوارها ميگذشتند، روي بامها مينشستند يا آنكه روي شانههاي مردم سوار ميشدند تا از بوي تن آنها سير شوند. خيليها كه خسته شده بودند از بوكشي هميشگي جنها، ساك و چمدان خود را بستند و رفتند به آن سر دنيا. تا از دست جنها خلاص شوند. بعضيها هم ميگفتند: «تا بهار بيشتر دوام نميآورند.» بهار آمد. اما جنها نرفته بودند و در تمام كلات ديده ميشدند. بهار پر باراني بود و جنها كسل از اينهمه باران، براي تفريح هم كه شده جنگيريهاي معروف و قديمي كلات را آنقدر بو كشيدند تا تمام شدند و...
| نويسنده | جواد عاطفه |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 120 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14.4 * 0.8 * 21.4 |
| وزن | 147 |
| سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است