فرشاد به او نگاه كرد. نگاه غزل آتش به جانش ميزد و دلش را غرق در اندوه ميكرد. غزل بار ديگر دستهايش را جلوي صورتش گرفت و گريست. فرشاد موهاي بلند و پريشان او را از چهرهاش كنار زد و آرام آرام با او صحبت كرد. از غزل علت ناراحتياش را پرسيد. غزل همچنان كه ميگريست تمام اتفاقاتي را كه برايش از زمان پا گذاشتن به هواپيما تا آشنا شدن با محمد و همچنين رفتن با او به ويلا و صحبتهاي محمد را يك به يك براي فرشاد تعريف كرد. او همچنين كارت ويزيت محمد را كه در تمام اين مدت روي قلبش گذاشته بود به فرشاد نشان داد و به او گفت كه محمد را از جان و دل دوست داشته است. با وجودي كه از عشق او نااميد شده باز هم نميتواند او را فراموش كند.
نويسنده | فريده شجاعي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 588 |
نوبت چاپ | 15 |
ابعاد | 14.4 * 2.7 * 21.1 |
وزن | 600 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است