با غرش جرثقيلها و هژده چرخهها از تو رختخواب ميپريديم و تازه آفتابزده بود كه ميرفتيم و سايه ديوار مينشستيم و نگاه ميكرديم كه كارگران آبيپوش، با كاسكتهاي سفيد آهني كه نور خورشيد را باز ميتافت، تو تلهبستها وول ميخوردند. آفتاب كه پهن ميشد، خنكاي صبح را ميمكيد. حالا ديوار آجري شكريرنگي. رودخانه را از ما بريدهبود و زخم زرد رنگ ميدان نفتي پشت خانههاي ما. سر باز كرده بود و دويده بود تو كوچهها و دو رشته لوله قيراندود. مثل دو مار نر و ماده، از حاشيه انبوه نخلهاي دوردست خزيده بود و آمده بود تو ميدانگاهي و پايههاي چوبي ماليده به نفت، مثل چوبههاي دار. جابهجا تو خيابان بزرگ شهر كوچك ما نشسته بود و گازركها، روسيمها ميلرزيدند...
و شب كه پدرم از قهوهخانه برگشت، لبولوچهاش آويزان بود و به خواج توفيق كه ازش پرسيد " چهبود" گفت " ميخوان خونهها رو خراب كنن... ميگن برا اداره بازم زمين ميخوان..."
نويسنده | احمد محمود |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 208 |
نوبت چاپ | 11 |
ابعاد | 14.3 * 1 * 21.3 |
وزن | 250 |
سال چاپ | 1402 |
هنوز نظري ثبت نشده است