برگشتم. متوجه چيزي شدم كه روي زمين افتاده بود. به كنده درخت ميمانست. در حالي كه كمرم را محكم با هر دو دست گرفته بودم، رفتم جلو و آهسته خم شدم. خوب كه نگاه كردم، لاله را ديدم كه روي زمين افتاده بود. داشتم به وضوح مانتو آبي زنگش را ميديدم. دراز به دراز كنار تنه قطور درختي روي زمين افتاده بود. گفتم: «لاله!» كنارش نشستم. چند باراسمش را صدا زدم. چيزي نگفت. شانههايش را تكان دادم و دوباره اسمش را صدا زدم. بعد دستم را بردم پشت گردنش و سرش را از روي زمين بلند كردم. چشمهايش نيمهباز بود. يك لحظه احساس كردم پشت سرم تير كشيد. گفتم: «لاله، لاله، صدامو ميشنوي؟» شانهاش را تكان دادم و بعد آهسته به صورتش زدم. گفتم: «لاله؟عزيزم!» متوجه شيار باريك خون شدم كه از دماغش بيرون زده بود. باز اسمش را صدا زدم. سرم را بردم نزديك صورتش. سفيدي چشمهايش را ميديدم. گفتم: «لاله!»
نويسنده | سيامك گلشيري |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 192 |
نوبت چاپ | 3 |
ابعاد | 0 * 0 * 0 |
وزن | 200 |
سال چاپ | 1390 |
هنوز نظري ثبت نشده است