مگر ميشود لِف تالستوي را دوست نداشت؟! در اين روزگار عُسرت بيش از هر وقت ديگري بايد او را خواند و شناخت. بايد در آثار او غوطه خورد و دُرّ و گوهر صيد کرد.
بايد جوهر پيام او را دريافت و بهره برد از آن انديشههايي که با روح زمانه ما سازگار است.
حال چه اشکالي دارد که بيانش نصيحتگونه باشد؟! منِ مخاطب بايد بياموزم که انسان، فقط انسان است و نبايد او را از مفاهيم انساني تهي کرد؛
از او بتي ساخت يا در آسمانها جايش داد. تالستوي با همه فضايل و رذايلش ارزشمند است؛
چراکه به ما ميآموزد انسانبودن همين است: از حضيض به در آمدن و افتانوخيزان سمت کمال راه پيمودن.
با ترجمه داستانهاي او بارها و بارها قلبم لرزيد و اشکم غلتيد.
آموختم تالستوي به درختان، به حيوانات، به کودکان، به انسانهاي ستمگر و ستمديده،
به باورها، به مرگ و سرانجام به خود چگونه مينگرد؟! او مروّج عشق بيقيدوشرط به تمام عالم بود و انسانها را به پرهيز از خشونت دعوت ميکرد،
چراکه او محصول زمانه خود بود و ميديد خشونت چهها که بر سر انسان نميآورد! ميخي¬يِفِ تالستوي (در شمع) از کشتن بازميدارد،
حتي اگر آن شخص زندگيها تباه کرده باشد، اما چند سال بعد ياشوينِ بولگاکوف (در من آدم کشتهام) آدم ميکشد،
چراکه ميخواست با مرگ يک نفر، جلوي مرگها و تباهيهاي بيشتر را بگيرد.
اما در نهايت به اين جمله قهرمان تالستوي بازميگردد: «گرفتن جان ديگري شايد آسان باشد، اما با وجدان خود چه مي¬کنيد؟!»
نويسنده | لف تالستوي |
قطع | رقعي |
مترجم | مهنا رضايي |
نوع جلد | گالينگور ـ كاوردار |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 310 |
نوبت چاپ | 981 |
ابعاد | 14 * 21 * |
وزن | 550 |
سال چاپ | 1404 |
هنوز نظري ثبت نشده است