| به اين شکل زندگي کردن عادت کرده بود و وقتي مردم فکر کردند ديگر انسان نيست و قفس را باز کردند، چيزي عوض نشد. همانجا ماند. هيچچيز برايش مهم نبود، چه ميماند پشت ميلهها چه نميماند. خودش زندان خودش بود. هرکسي زندان خودش است، چيزي عوض نميشود، فقط عادتهاي ما هستند که عوض ميشوند.
| مرگ به وقت بهار، کتابي است پر از خشم، وحشت، انزجار و درعينحال زيبايي که زبان صريح و زنده و قدرت خيالانگيزي آن در صفحهبهصفحهاش مشهود است. پرواضح است که اين کتاب اثري هنري و حقيقتاً بيبديل است. به قول راوي داستان هنگام توصيف چشمهاي کوهستاني: «چيز زندهاي بود فراي درک و فهم.» و بيشک کتابي است که بههيچوجه فراموش نميشود.
(جان سلف)
نويسنده | مرسه رودوردا |
قطع | رقعي |
مترجم | نيلي انصار |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 248 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 12 * 19 * |
وزن | 200 |
سال چاپ | 1402 |
هنوز نظري ثبت نشده است