از آن پس، طايبله ديگر تنها ماند. زود پا به سن گذاشت. از گذشتهها برايش هيچ نمانده بود، الا رازي که نه هرگز ميشد به زبان آورد و نه کسي آن را باور ميکرد. رازهايي هستند که دل نميتواند آنها را با لب در ميان بگذارد. آدمي اين رازها را با خود به گور مي برد. درختان بيد آنها را زمزمه ميکنند و کلاغها آنها را به قارقار ميگويند و سنگ لحد در سکوت از ايشان حرف ميزند، اما به زبان سنگها. مردگان روزي برخواهند خاست، اما رازهايشان تا انقراض نسل بشر براي قضاوت نزد قادر مطلق خواهند ماند.
زينگر اگرچه در عصري ميزيست که دوران اوج نوآوريهاي هنري و جاهطلبيهاي مهارگسيختهي جريانهاي آوانگارد بود، بنا به تصريح خودش تمايل چنداني به تجربهگرايي در هنر نداشت و از پذيرفتن نقش تعليمي و تبليغي و ايدئولوژيک هم سر باز ميزد. او مدعي بود نقش و کارکرد ادبيات در سرگرم کردن مردم از عهد باستان تا زمان وي را نميتوان و نبايد رها کرد. بنا به تعبير خودش: «هيچ عذري ادبيات ملال آور را توجيه نميکند.»
نويسنده | ايساك باشويس زينگر |
قطع | رقعي |
مترجم | سپاس ريوندي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 184 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1 |
وزن | 220 |
سال چاپ | 1399 |
هنوز نظري ثبت نشده است