»سپس خنديد. شايد هم نه؛ ولي به نظر من که اينطور رسيد. خنديدنش به صداي باد ميمانْد که از اعماق گودالي مخوف به گوش ميرسد! کلاهي که نيمي از چهرهاش را پوشانده بود، از سر برداشت. جاي چهرهاش، هيچ چيزي ديده نميشد، فقط گردباد کوچکي از مه بود! بلند شدم و به سمت کارگاهم رفتم و از آنجا يک دفترچه اسکيس و يک مداد نرم آوردم. دوباره روي کاناپه نشستم و آماده کشيدن پرتره مرد بيچهره شدم؛ اما نميدانستم از کجا يا اصلاً چطور شروع کنم! در چهرهاش چيزي بجز پوچي پيدا نبود. چطور ميتوان به چيزي که وجود ندارد، فرم بخشيد؟«
تازهترين جاده در جهان بيانتها و حيرتانگيز هاروکي موراکامي، با اين جديدترين رمانش گشوده شده است. جادهاي که رو به بينهايتي باز ميشود که در هر قدمش نشانهاي و راهنمايي و البته راهزن و فريبکاري هست که شخصيت داستان، و همراه با او خواننده نيز، بايد براي يافتن مسير به آنها توجه کند. هر کوچکترين شيء يا حتي مفهوم و نمادي در اين رمان معنايي دارد و هيچ تکهاي از اين پازل غولپيکر اعجابآور را نميتوان حذف يا جابجا کرد. مردي که ميخواست پرتره نيستي را بکشد نمايشي از استادي و زبردستي موراکامي است در روايت عشق و تنهايي، جنگ و هنر و البته اداي احترامي خالصانه به گتسبي بزرگ.
نويسنده | هاروكي موراكامي |
قطع | رقعي |
مترجم | اسدالله حقاني |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 1016 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 13 * 20.5 * 7.2 |
وزن | 860 |
سال چاپ | 1400 |
هنوز نظري ثبت نشده است