هنوز وقتي به يادش ميافتم دست و پايم يخ ميكند. وقتي فهميدم كه گير افتادهام، بدجوري وحشت كردم. احساسي توام با ناتواني، ترس و ناباوري داشتم. دقيقا به ياد نميآورم كه در آن لحظه چه كارهايي كردم؛ فرياد زدم، به شيشهها كوبيدم، اشك ريختم، لعن و نفرين كردم. از كوره در رفته بودم. ضربان قلبم تند شده بود. هيچ يك از نشانههاي در و ديوار واگنها را نميتوانستم بخوانم. همه جاي واگن ر ا زير و رو كردم تا شايد يك نفر را مانند خودم ببينم كه در جايي خوابش برده باشد، ولي در آن واگن تنها من بودم. شروع كردم به بالا و پايين پريدن. نام گودو را فرياد ميكشيدم و التماس ميكردم كه بيايد و كمكم كند. مادرم را صدا ميزدم، برادرم كالو را صدا ميزدم، ولي همه آن كارها بيهوده بود. هيچ كسي پاسخم را نميداد و قطار همچنان در حال حركت بود.
من گم شده بودم...
| نويسنده | سارو برايرلي | 
| قطع | رقعي | 
| مترجم | ميعاد بانكي | 
| نوع جلد | شوميز | 
| زبان | فارسي | 
| تعداد صفحات | 236 | 
| نوبت چاپ | 1 | 
| ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.4 | 
| وزن | 245 | 
| سال چاپ | 1402 | 
هنوز نظري ثبت نشده است