تلفن زنگ زد... روي از جا پريد. توي خانه جديدشان بودند و داشتند شام ميخوردند. كلي خرتوپرت و جعبه باز نشده دور و برشان ريخته بود. روي توي فكر بود كه شب ميروند و توي تخت نو و ترو تميزشان ميخوابند و افتتاحاش ميكنند. برگشت به كلارا نگاه كرد. يك لحظه خداخدا كرد كه كلارا جواب ندهد و برود روي پيغامگير. دوست نداشت جلوي كلارا با دوستانش حرف بزند... هنوز عادت نكرده بود... كلارا هر وقت ميديد دارد با دوستانش حرف ميزند يكجوري نگاه ميكرد كه انگار ميخواهد از همه جيك و پيكشون سر دربياورد... احساس ميكرد هر حرفي ممكن است باعث رنجش كلارا بشود و خب دلش نميخواست هنوز چيزي نشده اول زندگيشان اذيتاش كند...
كلارا بلند شد و تلفن را برداشت و گفت: «بله؟»
نويسنده | حنيف قريشي |
قطع | رقعي |
مترجم | نيكي كريمي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 216 |
نوبت چاپ | 2 |
ابعاد | 14.5 * 1 * 21.5 |
وزن | 275 |
سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است