درباره خلاصه‌کتاب اثر لوسيفر چگونه حتي يک انسان خوب هم قابليت تبديل شدن به فردي شيطان‌صفت را دارد؟ تا به حال درباره شيطان و داستان به‌وجودآمدنش فکر کرده‌ايد؟ در کتاب‌هاي مقدس مسيحيت، «لوسيفر» نام فرشته‌اي بود که از خداوند نافرماني مي‌کند و تبديل به شيطان مي‌شود. بياييد نگاهي به پرسروصداترين داستانِ کتاب‌هاي مقدس بيندازيم. لوسيفر محبوب‌ترين فرشته خدا بود که به جايگاه خود مغرور شده بود. او در يک موقعيت حساس در مقابل فرمان خدا سرکشي کرد و در نهايت از درگاه خداوند رانده شد؛ بدين ترتيب او سزاوار لقب شيطان شد. «اثر لوسيفر» به اين معناست که حتي فرشتگان نيز مي‌توانند در شرايطي خاص با انجام رفتاري غلط تبديل به موجودي بد شوند. اين ماجرا صرفاً يک داستان در کتاب‌هاي مقدس نيست، بلکه داستان لوسيفر و نافرماني‌اش تقريباً هر روز و در همه‌ جوامع به طرز ملموسي اتفاق مي‌افتد. جوامع خشن امروزي، مناطق جنگ و درگيري و هزاران شرايط ديگر در دنياي امروز وجود دارد که مي‌تواند افراد خوب و عادل را به افرادي بسيار بد تبديل کند. به نظر شما اين اتفاق چگونه رخ مي‌دهد؟ آيا اصلاً امکان بروز چنين اتفاقي براي انسان‌هاي واقعاً خوب وجود دارد؟ انسان در خلال کنکاش‌هايي که بر سر اين موضوع با خودش دارد، کم کم متوجه موضوع مهمي مي‌شود. او مي‌فهمد اتفاقي که براي يکي از فرشتگان خدا افتاده، ممکن است براي هر فرد عادي نيز رخ دهد. حتي شايد همه‌ ما در بين اطرافيان خود بارها و بارها با چنين شرايطي مواجه شده‌ايم. در اين خلاصه‌کتاب به پرسش‌هاي زير پاسخ داده مي‌شود: . چگونه بايد در برابر نيروي شر و بدي مقاومت کنيم و تبديل به يک قهرمان شويم؟ . راز خودکشي دسته‌جمعي مردم جونزتاون چه بود؟ خواندن خلاصه‌کتاب اثر لوسيفر را به چه کساني پيشنهاد مي‌کنيم اين کتاب را به کساني که مي‌خواهند با اثر لوسيفر و شيوه بدشدن انسان‌ها آشنا شوند پيشنهاد کنيم. بخشي از خلاصه‌کتاب اثر لوسيفر «زبان خوب و ايدئولوژي قدرتمند ابزاري براي توجيه اقدامات بد و شيطنت‌آميز ما انسان‌هاست. همه? ما مي‌دانيم که اطاعت کورکورانه، نافردي شدن و يادگيري مشاهده‌ايِ اعمال بد مي‌تواند ما را به انجام اعمال ناپسند و غير انساني وادار کند، اما فراتر از همه اين موارد، عامل ديگري نيز براي تبديل کردن هر يک از ما به فردي شرور وجود دارد. در آزمايش‌هاي روانشناسي و اجتماعي که به مطالعه رفتارهاي انسان مي‌پردازند، نتايج جالبي به دست آمده است. در اين آزمايش‌ها معلوم شده است که همواره يک هدف ظاهري براي توجيه رفتارهاي بي‌رحمانه و غير اخلاقي وجود دارد. مثلاً در آزمايش ميلگرم به شرکت‌کنندگان اينگونه القا مي‌شد که آن‌ها با چنين کار وحشتناکي به تاريخ پزشکي کمک مي‌کنند. اين اعتقاد به حدي در آن‌ها تقويت شد که حتي حاضر به کشتن يا آسيب رساندن به انسان‌هاي ديگر بودند. داستاني که براي توجيه رفتار خصمانه آزمايش ميلگرم در نظر گرفته شده بود، اينگونه عنوان مي‌کرد که شوک‌هاي الکتريکي براي دريافت اطلاعات مهم درباره بهبود حافظه افراد به دانشمندان کمک مي‌کند. به اين ترتيب رفتار ظالمانه شرکت کنندگان به سادگي توجيه مي‌شد. اين ايدئولوژي در زندگي واقعي نيز وجود دارد و در روانشناسي به آن «داستان پوشش» مي‌گويند. افراد با استفاده از اين روش در زندگي واقعي، رفتار و اعمال بدشان را خوب جلوه مي‌دهند و حتي خود را محترم مي‌شمارند. براي نمونه اگر ماجراي تهاجم آمريکا به عراق و شکنجه‌هاي زندان ابوغريب را در نظر بگيريم، باز هم يک پوشش ايدئولوژيک بزرگ براي چنين رخداد ظالمانه‌اي وجود داشت. منشأ ظاهري اين داستان به دولت بوش (رئيس جمهور وقت آمريکا) اجازه داد تا تکنيک‌هاي شکنجه را قانوني جلوه دهد. به اين ترتيب اطلاعاتي که از طريق شکنجه به دست ارتش مي‌رسيد، براي حفظ امنيت ملي ضروري و مورد نياز بود. بنابراين آنچه در ابتدا اشتباه به نظر مي‌رسيد، در واقع مانند چند سيب خراب در يک سبد بزرگ از سيب‌هاي زيبا، عالي و آبدار بود. با توجه به اين ايدئولوژي، سربازان تصور مي‌کردند براي ايجاد امنيت بيشتر در ايالات متحده بايد زندانيان را با وحشيانه‌ترين حالت ممکن شکنجه دهند!»