به خودم ميآيم و ميفهمم دليل اينکه اينهمه از ايسا بدم ميآيد اين است که خيلي خوب مرا ميشناسد، براي اين است که ميبيند من چه موجود کثافتي هستم، براي اين است که ميبيند تا اعماق وجودم را گند و کثافت و گه گرفته و اينجاست که ميفهمم همين عريان بودن در مقابل هم است که لحظهاي ما را آرام جان هم ميکند و لحظهاي ديگر به جان هم مياندازد. درست عين وقتهايي که آدم با مادرش دعوا ميکند. دلت ميخواهد مادرت سرش را بگذارد زمين و بميرد، اما بعد دلت ميخواهد بيايد در آغوشت بگيرد. وقتي واقعاً ميميرد، به خودت ميگويي خلاص شدم، اما انگار يک بخشي از خود تو هم ميميرد. سالها از مرگش ميگذرد و روزي دلدرد ميگيري و يک آن به خودت ميآيي ميبيني دلت مامانت را ميخواهد. (بخشي از کتاب)
| گودمن از حسادتي که زنها نسبت به هم احساس ميکنند داستاني تلخ و پرتعليق ميسازد، حسادتي شدتيافته در اين عصرِ اوجِ کاپيتاليسم... حس شرمي که بسياري از ما با آن آشناييم و احساسش ميکنيم. اما خواندن اين رمان ميتواند کمکمان کند از شرش خلاص شويم. (شيلا هِتي)
نويسنده | مكنا گودمن |
قطع | پالتويي |
مترجم | نيلي انصاري |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 240 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 11 * 18 * 1.3 |
وزن | 150 |
سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است