ساعت سه و نيم يا چهار بود كه وارد سالن شدند. عكس حسين را ديده بودم؛ همين كه وارد شد شناختمش. فاصله خيلي دور ميديدمش. وسط ايستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همين كه چشمم به صورتش افتاد انگار نه انگار اين مردي بود كه سالها از من دور بوده است؛ كاملا ميشناختمش و دوستش داشتم. احساساتم جان گرفته بود. آن همه حس غريبگي كه نسبت به عكسها و تن و لحن صدايش داشتم ديگر نبود. نميدانم چه شده بود؛ حس دختري را داشتم كه براي اولين بار همسرش را ميبيند؛ هم خجالت ميكشيدم و شرم داشتم، هم خوشحال بودم، هم ميخواستم كنارم باشد. زير لب زمزمه كردم: خدايا، من چقدر اين مرد را دوست دارم. حسين نزديك شد؛ خيلي نزديك.
| قطع | رقعي |
| نويسنده | گلستان جعفريان |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 160 |
| نوبت چاپ | 4 |
| ابعاد | 14 * 1 * 21.2 |
| وزن | 164 |
| سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است