ما در نقطه اي نزديك روستاي ن... اردو زده بوديم. همه مي دانند كه زندگي يك افسر در اردوگاه چگونه است: هر روز صبح تمرين هاي نظامي و سواري‏‏ٌْ،ظهر ناهار در منزل فرمانده هنگ يا در ميخانه عرق فروش يهودي ،شب شرابخواري و قمار. در اطراف محل اردوي ما حتي يك خانواده هم وجود نداشت كه در خانه‌اش به روي مهمانان باز باشد يا دختر دم بختي داشته باشد. ناچار ما در منزل يكديگر جمع مي شديم و به جز خود و لباس هاي نظامي خودمان چيز تازه اي نمي ديديم.