ميگويند كه هنگام مرگ همه چيز روشن ميشود. توكاگن نوماتاكا در آن لحظه دريافت كه اين گفته حقيقت دارد. او كنار جعبهاي در دفتر گمرك ايستاده بود و شفافيتي تلخ را احساس ميكرد، حسي كه برايش تازگي داشت. مذهب او از چرخه صحبت ميكرد و از همبستگيهاي زندگي، ولي نوماتاكا هرگز براي مذهب وقت نداشت. ماموران گمرك پاكتي حاوي برگههاي فرزند خواندگي و سابقههاي تولد به او داده بودند. آنها گفته بود:«شما تنها خويشاوند زنده اين مرد جوان هستيد. ما با دشواري شما را پيدا كرديم.»
ذهن نوماتاكا به 32 سال پيش به آن شب باراني بازگشت، به بخش زايمان بيمارستان جايي كه او فرزند معلول و همسرش را ترك كرده يود. او با نام احترام دست به اين كار زد. چيزي كه در آن هنگام تنها سايهاي خالي از آن باقي مانده بود. به همراه برگهها حلقهاي طلا بود. بر روي آن كلمههايي حك شده بود كه نوماتاكا از آن سر درنميآورد. فرقي هم نميكرد؛ كلمهها ديگر براي نوماتاكا معنا نداشت. او تنها پسر خود را ترك كرده بود و در آن هنگام دست تقدير بيرحمانه آن 2 را دوباره به هم رسانده بود.
نويسنده | دن براون |
قطع | رقعي |
مترجم | حسين شهرابي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 504 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14 * 21.5 * 2.7 |
وزن | 440 |
سال چاپ | 1401 |
هنوز نظري ثبت نشده است