کار بعدي ما نگاه کردن به آينه بود. صورتي با مو در حاشيه ها و بيني اي برآمده و زشت در وسط. صورت انساني متقارن که قطعاً قبلاً ديده بودم، يا شايد بتوانم بگويم تصوير آينه اي من سرابي بود که سرابي مشابه پديد مي آوَرد، سرابي در بافت مغزم که روح کوچولو، حلزوني و حلقوي من را محصور کرده بود. به گمانم، بر حسب معيارهاي رايج، اين صورت پُر بَدَک نبود. از ديد انسان ها جذاب بود. هيچ زگيل درشتي نداشت. متوجه شدم که مي توانم بر اين صورت طرح لبخند و اخم بنشانم. به صورتم حرکات متنوعي دادم تا ببينم چه طيف حالت هايي مي توان به آن بخشيد. زبانش را درآوردم. با خودم گفتم سرانجام بخشي از بدنم که مي توانستم خودم را با آن همسان ببينم: مرطوب، منعطف، جمع شدني و با حسگرهاي شيميايي رويش. بسيار شبيه حلزون، با وجود رنگ صورتي اش.
نويسنده | مارگارت اتوود |
قطع | رقعي |
مترجم | سهيل سمي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 252 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 15 * 22 * |
وزن | 350 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است