در پس دورنماي بيرحم يک بيمارستان، من به پسرکي بازيگوش با چشمهايي به رنگ خورشيد دل بستم که در آن ويرانه تنها دلخوشيام شد. همين موجب شد زمانيکه مقابل چشمهاي من جان خود را گرفت روحم متلاشي شود. از آن روز، سوگند خوردم ديگر به هيچکس دل نبندم. به جز سه نفر: دوستهايم، سوني، نئو و کور. گروهي از بچههاي سرکش که مرگ را انتظار ميکشيدند. سوني با همان يک ريهاي که دارد هواي آزادي را به داخل ريههايش کشيده و ما را رهبري ميکند. نئو، نويسنده بداخلاق روي صندلي چرخدار، تمام کارهاي مهمي که تا به امروز کرديم از دزدي گرفته تا ترساندن پرستارمان را ثبت و ضبط ميکند. کور، خوشقيافه گروه، با بدني ماهيچهاي، غول مهرباني است که قلبش دارد از کار ميافتد. پيش از اينکه مرگ ناگزير ما را از پاي درآورد، من و دزدهايم آخرين سرقت خود را برنامهريزي ميکنيم. فراري بزرگ که ما را از شرِ والدين بددهان، فقداني کمرشکن، و واقعيت بيماريهايمان خلاص ميکند. اما روزي که يک نفر ديگر از آن در داخل ميآيد چه ميشود؟ دخترکي که به مهماني ما پيوسته و با لبخند شيطنتآميزش من را از حرف زدن عاجز ميکند. چه اتفاقي ميافتد وقتي خورشيد را در چشمهايش ميبينم، و با اينکه ميترسم دوباره کسي را از دست بدهم، اما با اينحال عاشقاش ميشوم؟
نويسنده | لنكالي |
قطع | رقعي |
مترجم | پگاه فرهنگمهر |
نوع جلد | گالينگور |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 520 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 3 |
وزن | 750 |
سال چاپ | 1403 |
هنوز نظري ثبت نشده است