بهار سال 1988، تقريبا هر كسي را ميشناسم، بهطور جدي در فكر رفتن هر چه سريعتر و محتاطانهتر است. هيچ مهمانياي نيست كه در آن اين موضوع پيش نيايد. از آنهايي كه توانستهاند بروند، يا آنها كه دارند ميروند، صحبت ميشود.
دو تا از دوستانم ميخواهند با مردي اهل برلين غربي ازدواج كنند كه بتوانند بروند، ديگران منتظر تولد هفتادسالگي مادربزرگشان هستند كه بخت خود را بيازمايند. كساني هم هستند كه به استخدام دائم جمهوري فدرال برلين شرقي در ميآيند تا بتوانند يواشكي خودشان را به برلين غربي برسانند.
از مرگ آلمان شرقي مدتها گذشته، اما در ميان خانوادهي من هنوز زنده است.
مانند روحي است كه نميتواند آرامش بيابد. حالا كه سرانجام همهچيز تمام شده، اميدوار بوديم دوران جديد، زخمهاي كهنه را درمان كند، اما...
نويسنده | ماكسيم لئو |
قطع | رقعي |
مترجم | روحانگيز شريفيان |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 264 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 21 * 1.6 |
وزن | 261 |
سال چاپ | 1398 |
هنوز نظري ثبت نشده است