انگشتانش لرزيد.
سراسيمه برخاست،
با كشش از آرزو براي گشودن چشمانش،
سرش به سوي گلهاي زرد بهاري چرخيد،
با چشمان باند پيچي شده به سوي پنجره رفت.
كف بخش چه نرم است!
چه قاليچهاي!
بيرون محوطه، در جايي،
كسي صحبت ميكند؟
چرا ميخندند؟
درون اين جام چيست؟
پرستار! دكتر!
بله، درسته، درسته،
و به ناگهان غروب همه چيز را در هم ميريزد،
زمان درخواست نوشيدني نيست.
به ياد نميآورد آبي آسمان را كجا ديد.
سرد است، ميلرزد،
پتوهاي بيشتري ميخواهد.
و هنوز تب دارد.
نوري نيست تا صداها را دريابد،
و نه زماني براي پرسيدن -
صداها را نميشناسد.
نويسنده | ويلفرد آوون |
قطع | رقعي |
مترجم | رويا خاكسار |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 150 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1398 |
هنوز نظري ثبت نشده است