آدم چطور بايد نقشش را در بزرگترين قصه تاريخ تعريف كند؟
به اين خاطر ميپرسم كه خودم ميخواهم چنين قصهاي بگويم. من زويي بوتين پري هستم: يكي از مهاجران به سيارهاي تازه و مرگبار، شمايلي مقدس براي يك نژاد از بيگانگان فضايي، بازيگر(و مهرهاي) كوچك در يك شطرنج ميان ستارهاي براي نجات بشر با ديدن سقوط و انقراضش. من شاهد شكلگيري تاريخم. دوست كساني هستم، دختر كسي هستم. انسانم. 17 سالهام.
همه آدمهاي زمين قصهاي را كه من در آن بودم ميدانند. اما قصه من را نميدانند؛ نميدانند چطور آن كارها را كردم، چطور مجبور شدم كه آن كارها را بكنم؛ نه فقط اين كه زنده بمانم، بلكه زمينيها را هم زنده نگه دارم. همه شما را. حالا ميخواهم برايتان تعريف كنم: نميخواهم قصه سر راست بگويم، ميخواهم حقيقت را بگويم، تمام حقيقت را بگويم، ميخواهم شما هم حس كنيد كه من چه حسي داشتم: شادي و وحشت و دودلي، ترس و حيرت، درماندگي و اميد. مي خواهم بگويم كه چه اتفاقاتي افتاد كه ما براي فرار از اسارت به زمين آمديم و زمين را از اسارت نجات داديم. همه اينها را از چشم خودم ميگويم.
قصهاش را ميدانيد: اما همه چيزش را نميدانيد.
نويسنده | جان اسكالزي |
قطع | رقعي |
مترجم | حسين شهرابي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 384 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14 * 1.7 * 21.5 |
وزن | 435 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است